حمله با چاقو یک نوعروس به شوهرش در ایران؛ «رفتارهای سرد و بی روح داشت»
رسانههای ایران اعلام کردند که نوعروس ۱۸ ساله در اقدامی انتقامجویانه، داماد ۳۳ ساله خود را هدف ضربات چاقو قرار داد.
به نوشته روزنامه خرسان، این زوج در یک هتل در مشهد اقامت داشتند هنگامیکه نوعروس (سمیرا) به دامادش (مسعود) حمله کرد.
مرد جوان در حال استراحت بود و چشمهایش گرم خواب شده بود که ناگهان تیزی چاقو پهلویش را شکافت.
او هراسان و وحشت زده از خواب بیدار شد. باورش نمیشد چه میبیند. همسرش با چاقوی خون آلود بالای سرش ایستاده بود. مرد جوان بلافاصله چاقو را از دست همسرش گرفت و در برابر این حرکت نوعروس ۱۸ ساله مقاومت نشان داد.
سرهنگ محمد بوستانی، رئیس پلیس مشهد، با تایید این خبر گفت که داماد از ناحیه کبد و روده دچار جراحت شده و در یک بیمارستان بستری شده است.
او اظهار داشت: نوعروس ۱۸ ساله با تشکیل پرونده برای سیر مراحل قانونی به مراجع قضایی معرفی شد و تحقیقات برای روشن شدن علت و چرایی وقوع حادثه و نقاط ابهام این انتقام جویی با توجه به ادعاهای زن جوان آغاز شد.
سمیرا در تحقیقات اولیه پرونده اظهار داشت: ۱۶ ساله بودم که با مسعود آشنا شدم. سن او دو برابر سن من بود. به خواستگاریام آمد. با اصرار من خانوادهام رضایت دادند به عقد هم در بیاییم.
او افزود: چندماهی از دوران عقدمان گذشت. به این نتیجه رسیدم که مال هم نیستیم. هر بار که به شوهرم میگفتم علاقه ای به او ندارم میگفت به مرور زمان علاقههای ایجاد میشود.
این نوعروس جوان در ادامه بیان کرد: رفتارهای سرد و بی روح مسعود نسبت به من آتش نفرت را روز به روز در وجودم شعلهورتر میکرد.
او افزود: دو سال و نیم از عقدمان گذشت. مسعود پولی برای شروع زندگیمان جفت و جور کرد. ولی همچنان نسبت به من سرد و بیتفاوت بود. این طور برای تان بگویم که اصلاً مرا نمیدید و به خواستهها و علایقم توجهی نداشت.
سمیرا گفت: ما برای ماه عسل به مشهد آمدیم. در هتل سر حرفهای تکراری که چرا به من توجه نمیکنی و دوستت ندارم با من جرو بحث کرد. در حال صحبت با او بودم که خودش را به خواب زد. میخواست این طوری مرا آرام کند وبه من بفهماند که برای گفتههایم ارزشی قائل نیست.
او در ادامه گفت: نمیدانم چرا ناگهان تصمیم عجیبی گرفتم. خیلی آرام و آهسته به آشپزخانه سوئیت رفتم. چاقو را برداشتم و پاورچین پاورچین برگشتم. بعد سرش ایستادم. خوابیده بود. چاقو را به پهلویش زدم. با فریادی از جا پرید. خون جلوی چشمانم را گرفته بود. میخواستم دومین ضربه را بزنم. شوهرم از درد به خودش میپیچید. بسختی بلند شد و مانع از این کارم شد.
سمیرا گفت: نمیدانم اگر دستم را نگرفته بود و دومین ضربه را هم میزدم چه بلایی سرم میآمد. اصلاً باور نمیکنم من چنین کاری کرده باشم. در کمتر از چند ثانیه، ملحفه سفیدی که شوهرم روی سرش کشیده بود غرق در خون شد.