۴۴ روز در میان ویرانهها؛ روایتی تلخ از آواربرداری در بندر رجایی

جلیل، مردی که چهلوچهار روز از عمرش را به جستوجو در ویرانههای بندر شهید رجایی گذرانده، این روزها خاطرات تلخی را با خود حمل میکند.
وقتی درباره لحظاتی صحبت میکند که در این مدت تجربه کرده، گاه میان جملههایش سکوتی سنگین حاکم میشود. او از مراسم تشییع هفت پیکری میگوید که به ایوانغرب بازگشتهاند؛ پیکرهایی که گاه تنها چیزی از آنها باقی نمانده جز تابوتی خالی.
جلیل به روزنامه اعتماد میگوید برخی واژهها به سختی در کنار هم مینشینند تا جملهای بسازند، اما استخوانهای انسانها حتی آنقدر نمیمانند که بشود هویتی برایشان ساخت. امدادگر هلالاحمر به او گفته بود کسانی که در آتش میسوزند و بهکلی از بین میروند، استخوانهایشان هم دیگر قابل شناسایی نیست.
او یادآور میشود که قدرت انفجار آنقدر زیاد بود که سقف همه سولهها و تعمیرگاههای اطراف در لحظه فرو ریختند. «اولش فقط یه دود غلیظ دیدیم، نمیدونستم کجا منفجر شده. هنوز در شوک بودیم.»
جلیل میگوید نخستین فردی بود که خودش را به محل انفجار رساند و با صحنهای روبهرو شد که تا پایان عمر فراموش نخواهد کرد. او آنچه دیده را غمانگیزترین تصویر زندگیاش توصیف میکند.
در طول این چهلوچهار روز، او و دیگر نیروهای امدادگر، تعداد زیادی استخوان یافتهاند و آنها را تحویل جمعیت هلالاحمر دادهاند. جلیل از لحظههایی میگوید که با چشمهای خودش شاهد تلاش امدادگرانی بوده که میان آهنپارهها، تلی از خاک، دود و بوی آتش، بهدنبال نشانهای از جانهای ازدسترفته میگشتند.
هیچکدام از کسانی که در آن انفجار حضور داشتند، دیگر به شکل سابق به خانه برنگشتند. حتی آنهایی که زنده ماندند، چیزی را در آن آتش از دست دادند که با هیچ چیز بازنمیگردد.
بندر رجایی هنوز آثار آن فاجعه را بر تن دارد. جلیل اما، هر روز به محل بازمیگردد، شاید هنوز چیزی باقی مانده باشد؛ شاید استخوانی، یا نشانهای که به خانوادهای کمک کند تا فقدانشان را باور کنند.